دل نوشته:
صدای جویبارها , صدای باد شمال و قهقه کوگ ها در صدایش آمیخته بود. سوز جدایی و هجر
و فراق در شعرش فریاد می زد. اما آیا ما فریاد عاشقانه ی او را نشنیدیم, آیا ما از کوگ ها
هم کمتر بودیم...
کوه تاراز در ماتم ابدی فرو رفت و صدای هیچ کوگی به گوش نمی رسد از غم رفتنش.
دیگر صدای جار زدن کسی از وارگه های خالی نمی آید, دیگر جز چند سنگ روی هم نهاده
چیز دیگری نیست. وارگه ها از انتظار مال ها زیر پایشان علف سبز شده است.
به راستی آیا دیگر نوای نی در این وارگه ها به گوش می رسد, آیا سحرگاه کوچی اتفاق
می افتد, آتشهای خاموش چاله های پر از خاک شعله ور می شود...
سوز دلم این بار داغ از دست دادن توست, همان عاشقی که غریبانه رفت هماه کوگ خوش
خون, همان که بغض چندین ساله بختیاری در صدایش می ترکید, همان که حماسه اش
فراتر از دیگر حماسه ها بود او همان کسی بود که درس عشق را به ما آموخت و ما همچنان
باورمان نیست که او رفته.
به راستی تو پیام آور شکوفایی بختیاری هستی, همان بختیاری که مدت هاست سکوت
کرده, همان که دیگر در برابر ظلم و سیاهی روزگار از نور هیچ روشنی ندارد. شاید یادمان
رفته است سنت پدرانمان.پس به پاس زحمات پدرانمان هم که شده بیاید و شعله ی تازه
روشن شده را فروزان تر کنیم تا ما را در ایلی محصور نکنند.
بختیاری یک فرهنگ است, پس نگذاریم زحمات چندین هزار ساله بر باد رود:
بوین حالا دست به یک دادن جون سی یک دادن چندی آسونه
بوین حالا وقتی وا یک بویم روندن دشمن چندی آسونه
اگر چه هیچ گاه تو را ندیده بودم اما در دلم سالهاست که تو را میشناسم و هر روز به یاد توام.
هنگامی که رفتی عاشق شده بودم, تا به خود آمدم در غم فرو افتادم و صدای تو بود که مرا
دلداری میداد. کاش تو را می شناختم پیش از آنکه از کنارمان گذر کنی...
به یاد بهمن علاءالدین, اسطوره آواز بختیاری
(با یاد خدای همیشه جاوید)